آفاق آفاق ، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

زندگی دوباره مامان و بابا

خاطرات 49 روزگی افاق

1393/1/18 19:44
نویسنده : افسانه
188 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل گلابم دختر خوشگلم

امروز با باباجون رفتیم بیرون قرار شد ناهار بریم بیرون کباب بخوریم اخه مامان جون خیلی هوس کباب کرده بودم . باباجون چند دفعه خرید اورد خونه اما نچسبید بهم به خاطر تو خونه نشین شدم بعدا تلافی کن

رفتیم بیرون چون امروز 18 فروردینه گفتم بریم برا دختر طلا شرف شمس بگیریم تا 19 فروردین که فردا باشه براش بنویسیم

یدونه به اسم تو برداشتم تا پلاکش کنم و گردن خوشگلت بندازم یدونه انگشتری برا بابا حسین برداشتم یدونه هم پلاک برا امیر عباس

داری میپرسی چرا برا خودم برنداشتم

بابا جونت چند سال پیش برا من یه پلاک شرف شمس گرفته بود من داشتم تو و بابا جون نداشتید

خوب خلاصه دختر خوبی بودی خیابونا رو نگاه میکردی و خوش میگذروندی تو بغل مامان و بابا

تا

همین که خواستیم بریم رستوران آخ

ای دختر بد عصبانی

چت شد سوال

چیه مامان جون ااااااا چرا گریه میکنی متفکر

تو ماشین بهت شیر دادم وقتی که سیر شدی لبخندموقعی که خواستم اروغتو بگیرم همرو ریختی رو لباسم شال و مانتومو همرو کثیف کردی سبزگریه

 

گفتم بریم خونه 

بابا حسین که دیشب شب کار و بود و امروز حسابی خوابش میومد با خوشحالی گفت واقعا راست میگی نیشخند

گفتم خوب بریم فردا ناهار بیرون میخوریمچشمک

بابا حسین خمیازه

من از خود راضی

به هر حال غذارو گرفتیمو رفتیم تو خونه خوردیم

تو حتی تو خونه هم نمیتونی ببینی مامان جون دارم غذا گرم میخورم انقدر نق زدی که غذام سرد شد

بغل بابا حسینتم که نمیمونی حتما باید من غذا سرد بخورم ناراحت بعد اروم شدی و بغل بابا حسین لالا کردیبغل

اها امروزم اولین روزی بود که رو بالکن خونمون گذاشتمت و کمی افتاب گرفتی اینم عکست لبخند

چه کیفی میکردیعینک

اما اخرش بداخلاق شدی کلافه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مهربون
18 فروردین 93 22:53
مبارکت باشه خاله جونم انشالله خدا همیشه نگهدارت باشه . بگو مامان برنزه میشم خوووووووووووووو زود از تو افتاب برم دار یه کم موندم کافیه
افسانه
پاسخ
مرسی سمینا خوشگلم
هانی مامان النا
23 فروردین 93 16:13
ماشالله دختر گلم آفاق چقدر خوشگل شدی انشالله از چشم بد دور باشی
افسانه
پاسخ
ممنون خاله هانی جون
هانی مامان النا
23 فروردین 93 16:49
افسانه جون مادر شدن همینه منم به خاطر النا خیلی وقتها غذام سرد میشد خیلی وقتها که کلا از خوردن غذا منصرف میشدم خونه نشین شدنم که از الان نزدیک هشت ماهی هست دو ماه قبل از به دنیا اوردن النا تا الان که کلا نمیتونم بیرون برم انشالله بزرگ میشه جبران میکنه خودت و ناراحت نکن عزیزم
روژدا
24 فروردین 93 8:51
سلام افسانه جووووون الان اتفاقي وبت رو ديدم ماشاله هزار ماشاله به گل دختر خوشگلت خيلي ناز و خوشگله ان شالله 120 سال زنده باشه و زير سايه پدر و مادرش زندگي كنه