واکسن دوماهگی آفاق
چند روز پیشا روز 31 فروردین وقتی که تو گل دخترم 2 ماه و 2 روزت بود با باباحسین دوتایی بردیمت بهداشت تا واکسن دوماهگیتو برات بزنیم .
مامان و بابا خیلی استرس پیدا کردیم اخه نینی هر کی واکسن میزد بعدش کلی گریه و زاری میکرد و جیغ میکشید.
بابا حسین گفت من تو نمیام من نمیتونم ببینم آفاق و داره سوزن میزنه
من باید تنها میبردمت داخل اتاق
واااای من چجور میتونستم گریه تو رو ببینم
نوبت ما شد
دخترم تو رو رو تخت خوابوندمت و لالا بودی لباساتو دراوردمو کمی با هات بازی کردم تا بیدار شدی
فدات بشم برا مامان میخندیدی که بعد خانم دکتر اومد
من محکم پاهاتو نگه داشتم تا مبادا پاهاتو حرکت بدی همین طور پشت سر هم صلوات میفرستادمو ایت الکرسی میخوندم
زود زود امپولاتو زد
بابا جون بین در وایساده بود و با ترس و دلهوره یواشکی نگاه میکرد
وقتی جیغت دراومد پا گذاشت یه قدم به داخل و ابروهاش خیلی غمگین تر شده بود
تو گل دخترم گریه کردی و منم نزدیک بود اشکم دراد
بغلت کردمو بوسیدمت و قربون صدقه ات رفتم و گفتم دخترخوشگلم قوی باش و ...
همین طور که تو بغلم بودی قطره هم تو دهنت ریخت و وقتی مزه ی قطره رو چشیدی کمی اروم شدی و بعدش سریع لباساتو تنت کردمو بابا جون بغلت کرد و تو راهرو بهداشت همین طور قربون صدقه ات میرفت و بابایی بابایی میکرد .تا همین طور تو بغل بابا لالا شدی.
بعد نیم ساعت رفتیم خونه مامان بزرگت چون امروز روز مادر بود
دخمل نازم قبل از اینکه واکسن بزنی بهت گفتم : امروز روز مادره بهترین هدیه برا من سلامتی توئه
وقتی واکسن میزنی قوی باش
مامان جون شکر خدا نزاشتم تبت بالا بره و جای سوزنت هم درد نگرفت میدونم دردت گرفت اما تحمل کردی تا تو این روز قشنگ مامان جونو ناراحت نکنی
خیلی بووووووووووس و حسابی دختر خوبی بودی فقط کمی بیحال بودی که اونم اثرات استامینیفون بود و شکر خدا الان که دارم مینویسم خوب خوبی