آفاق آفاق ، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

زندگی دوباره مامان و بابا

بدون عنوان

1392/11/14 3:41
نویسنده : افسانه
202 بازدید
اشتراک گذاری

خدایا ارزویی جز سلامت دخترم ندارم

 

سلام دختر عزیزم .امروز اومدم برات از این روزای آخر که تو دل مامانی بنویسم

تو فقط 25 روز مهمون دل مامانی و بعدش انشالله به امید خدا دنیا میای و مهمون خونمون میشی .

چقدر دلم از گفتن اسم مهمون میگیره . فکر اینکه لحظه ای پیشم نباشی آزارم میده .و غصه تو دلم میاره . وای خدایا چرا از الان به اینده به 20 -25 سال دیگه دارم فکر میکنمگریه

دخترم این روزا مامان جون خیلی سنگین شدم همیشه وقتی دوستای نینی سایتم - خاله های نینی سایت و میگم وقتی تو امضاهاشون مینوشتن ما قراره پنگوئن شیم اسم پنگوئن برام مفهومی نداشت . میگفتم واااا خوب شکممون بزرگ میشه چه ربطی به پنگوئن داره . تازه گیا ربطشو فهمیدم از وقتی که هفته 32 رو رد کردم راه رفتن برام سخت شد حتی خم و راست شدن و جابه جا کردن یه بشقاب .از پله بالا پایین میرم همش به سمت چپ و راست قل میخورم . اصلا دست خودم نیست .خیلی دوست دارم مثل روزای قبل محکمو قوی قدم بردارم اما نمیشه .واقعا مثل پنگوئن شدم .خنده

فقط دوست دارم یه جا دراز بکشم و تکون نخورم . آخه همین که میخوام از پهلو به پهلو دیگه بچرخم زیر دلم تیر میکشه و درد خیلی شدیدی توی دلم میپیچه . استخون باسنمم درد میکنه وقتی رو صندلی میشینم موقع که میخوام پا شم دردی تو استخون باسنم احساس میکنم .به خودم میگم الان که بشکنه .

روزای سختی رو دارم میگذرونم اما همه این روزا و این دردارو این سختیارو به خاطر وجود تو تحمل میکنمقلب

تو امید روزای ناامیدی منی

نمیدونم منی که تا قبل بارداری سرم درد میگرفت زمین و زمان و به هم میدوختم و ناله و فریادم همه خونرو پر میکرد .

نمیدونم چرا با اینکه این دردا از اون دردا بیشتره نمیدونم چرا نمیتونم ناله کنم نمیتونم یه فریاد بلند بزنم . حتی از باباجونت خجالت میکشم .خجالت میکشم صدای درد کشیدنمو بشنوه .

2 روز پیش وقتی خوابیده بودیم نمیدونم چرا یه دفعه زیر دلم تیر کشید .انگار با چاقو بریدنش .درد خیلی زیادی رو تحمل کردم اما صدایی ازم درنیومد . فقط به یه آخ خلاصه کردمو لبامو روی هم فشار دادمو دردمو قورت دادم .

بابا جون چون خیلی هوشیار میخوابه بلند شد و با نگرانی نگاهم میکرد و همش ازم میپرسید چی شده . چشمامو بسته بودمو لبامو فشار میدادمو از درد به خودم میپیچیدم .

الان که دارم تعریف میکنم وقتی اون دردو یاآور میشم برای خودم گریه ام میگیره .گریه

صدای باباحسینو میشنیدم که میگفت چی شده ...میخوای ببرمت دکتر ... کجات درد میکنه ...ناراحت

 اونم استرس گرفته بود بعداز اینکه درد کم کم رفت نفس عمیقی کشیدمو گفتم:نترس کمی زیر دلم درد گرفت طبیعیه نگران نشو الان خوبم . دخترت داره خودی نشون میده قلب

 

دخترم منو بابا با یه لبخند تو این روزا رو خیلی زود به فراموشی میسپاریم . دلهوره ها و نگرانی هامون که فقط و فقط برای توئه رو زود فراموش میکنیم همه این سختیارو فراموش میکنیم فقط تو به سلامت دنیا بیا بیا بغل منو بابا جون بهمون همین که لبخند بزنی همه چی فراموش میشه و این میشه جزو خاطرات . که با خوندنش هم شاید یادمون نیاد

تو فقط بخند قربونت بشم نیشخند

امروزم بابا حسینت بهم گفت .   زن یکی از همکارام به خاطر اینکه آمپول تو نخاعش زده بودن کمرش درد میکردو همش تو راه دکتره و امروز بابا حسینت با ماشینمون اونارو رسونده بوده تا بیمارستان . کمی نگران شد و گفت . افسانه یعنی تو هم میخوای بعد زایمان این کمر درد و بگیری .

بیا اینم از نگرانی بابا جونت برا من . ناراحته . میترسه منم کمردرد بگیرم و تا آخر عمر کمر درد کنارم باشه .بهش گفتم .قربونت بشم اون اینطور شده حتما من که اونطوری نمیشم بعدشم اگه خدا کمک کنه من کارم به آمپول نخاع و بیهوشی نمیرسه و خیلی راحت تر زایمان میکنم انشالله

فقط تو دعا کن که بتونم و خدا کمکم کنه

حالا که دارم مینویسم داری تو دلم شیطونی میکنی و همش خودت و قلمبه میکنی و بعد با پاشنه پات یه دفعه پهلومو سوراخ میکنی . پاسنه پات الان تو پهلو سمت راستمه و قشنگ اندازه پات قلمبه زد بیرون .

از اینورمتازگیا 2-3 روزه چنگ کشیدناتو حس میکنم . وقتی چنگ میزنی خیلی خوشم میاد یه حس جدید کشف کردم

یه کار جدید داری تو دل مامان انجام میدی

قربونت بشم که ناخن داری و چنک میزنی قلب

فدات بشم که الانم که دارم مینویسم تو داری دلبری میکنی و بیشتر و بیشتر لگد میزنی.

خیلی دوست داریم    

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)