اولین نوشته در سال 1393
دخترم سال نو مبارک
امشب مامان دلم خیلی گرفته و قبل از اینکه ببام برات بنویسم کلی گریه کردم و تو رو محکم بغل کردم
بعد سال تحویل تو گریه کردی بابا حسین گفت جاشو خیس کرده حتما
پوشکتو عوض کردم بغل بابا حسین بودی که همه شیری که خورده بودیو بالا اورد و من تنها اسمی که صدا زدم یا ابوالفضل بود
خدایا چقدر ترسیدم
خدا جون دخترمو سپردم به خودت خودت محافظش باش
بعد سال تحویل بابا جونت رفت سر کار منو تو برا اولین بار قراره شب تنها بخوابیم اما من خوابم میادو نکه بگم نمیاد اما کمی نگرانمو ترس برم داشته
دخترم سال تحویل بغل من بودی و با تعجب و از رو کنجکاوی به همه چی نگاه میکردی موقعی که صدای توپ دراومد ترسیدی
و بعد که اقا خامنه ای صحبت میکرد با دقت گوش میکردی انگار خیلی حالیت میشد و خیلی از حرفاش سر در میوردی
دختر خوشگل و ناز و ملوس من
اینم لباس عید دخملیم
و بعد از کثیف شدن لباس خوشگلش و بیحالیش
من بشم فداش تو این مدت اینهمه بیحال ندیده بودمش
خدایا اخرین بیحالیش باشه و همیشه شیطون باشه و شیطونی کنه برامون