خاطرات 49 روزگی افاق
سلام گل گلابم دختر خوشگلم
امروز با باباجون رفتیم بیرون قرار شد ناهار بریم بیرون کباب بخوریم اخه مامان جون خیلی هوس کباب کرده بودم . باباجون چند دفعه خرید اورد خونه اما نچسبید بهم به خاطر تو خونه نشین شدم بعدا تلافی کن
رفتیم بیرون چون امروز 18 فروردینه گفتم بریم برا دختر طلا شرف شمس بگیریم تا 19 فروردین که فردا باشه براش بنویسیم
یدونه به اسم تو برداشتم تا پلاکش کنم و گردن خوشگلت بندازم یدونه انگشتری برا بابا حسین برداشتم یدونه هم پلاک برا امیر عباس
داری میپرسی چرا برا خودم برنداشتم
بابا جونت چند سال پیش برا من یه پلاک شرف شمس گرفته بود من داشتم تو و بابا جون نداشتید
خوب خلاصه دختر خوبی بودی خیابونا رو نگاه میکردی و خوش میگذروندی تو بغل مامان و بابا
تا
همین که خواستیم بریم رستوران
ای دختر بد
چت شد
چیه مامان جون ااااااا چرا گریه میکنی
تو ماشین بهت شیر دادم وقتی که سیر شدی موقعی که خواستم اروغتو بگیرم همرو ریختی رو لباسم شال و مانتومو همرو کثیف کردی
گفتم بریم خونه
بابا حسین که دیشب شب کار و بود و امروز حسابی خوابش میومد با خوشحالی گفت واقعا راست میگی
گفتم خوب بریم فردا ناهار بیرون میخوریم
بابا حسین
من
به هر حال غذارو گرفتیمو رفتیم تو خونه خوردیم
تو حتی تو خونه هم نمیتونی ببینی مامان جون دارم غذا گرم میخورم انقدر نق زدی که غذام سرد شد
بغل بابا حسینتم که نمیمونی حتما باید من غذا سرد بخورم بعد اروم شدی و بغل بابا حسین لالا کردی
اها امروزم اولین روزی بود که رو بالکن خونمون گذاشتمت و کمی افتاب گرفتی اینم عکست
چه کیفی میکردی
اما اخرش بداخلاق شدی