حال و روز مامان
سلام دختر طلای مامان
امشب مامانت کمی دلتنگه همش دلم میخواد گریه کنم . نمیدونم این چه حالیه که من دارم . نمیدونم میتونی درکم کنی من نمیخوام تو رو ناراحت کنم اما انگار نمیتونم.
همش دلتنگ میشم
گاهی دلتگ خاله یاسی - گاهی دلتنگ مامان بزرگت - ......
همشه هم دلتنگ باباتم . تا تو خونه اس یکسره پیششم و نگاش میکنم . اما وقتی میره سرکار دلتنگی و غم و غصه کل وجودمو میگیرههههههههههه
دلتنگش میشم همون لحظه .به سر کوچه نرسیده میخوام بهش زنگ بزنم و صداشو بشنوم . اما صبر میکنم کمی بگذرهههه . وقتی سرکارش میرسه سریع زنگ میزنم و خبر دار میشم.گاهی وقتا سرش خیلی شلوغه نمیتونه زیاد باهام حرف بزنه و گاهی وقتا هم من میترسم زیادی مزاحمش باشم آخه دوستاش پیششن و میفهمن داره با من حرف میزنه .همش بهش تیکه میندازن و بهش میگن زن ذلیل و از این شوخیای مسخرهههه دیگه .
امشب از اون شباس که سر بابا خیلی شلوغه و فقط تونستم از رسیدنش خبر دار شم نتونستم حرف دیگه ای بزنم.خیلی زود گفت:ببخش خانمی سرم خیلی شلوغه و باید قطع کنم.
دلم شکست توی خودم گریه کردم . دخترم این حس چیه که مامان داره .چرا هر روز بیشتر میشه . همش میدونم به خاطر توئهههههههههه. تو دلتنگ بابایی و با دلتنگیایی که داری مامان و عذاب میدی . میخوای دلتنگیت یکطرفه نباشه .
راستی خبرایی دارم برات.
چند شب پیش خواب تو دیدم.یه جورایی مثل این نینی بودی .
خواب دیدم دنیا اومدی و خیلی خوشگل بودی . شبیه بابا حسین بودی چشم و ابروی مشکی و پوست سفید . و موهای پرپشت مشکی داشتی
خیلی خوشگل و ناز خوابیده بودی من همش نگاهت میکردم .
صبح با صدای زنگ بابا حسینت بیدار شدم که گفت تو قرعه کشی همشهری برنده شده .....
خوابم نعمت و برکت بود ..... تو برکت زندگی منو بابایی .
اینم عکس بابا جونه که تو روزنامه زده بودن
چقدر دلتنگشم
دخترم همیشه برا سلامتی بابا دعا کن من عاشقشم دعا کن عشقمون روز به روز بیشتر شه . نه فقط برای امشب بلکه برای همیشه باشه.