آفاق آفاق ، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

زندگی دوباره مامان و بابا

حال و روز مامان

1392/8/12 15:43
نویسنده : افسانه
342 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر طلای مامان

امشب مامانت کمی دلتنگه همش دلم میخواد گریه کنم . ناراحتنمیدونم این چه حالیه که من دارم . نمیدونم میتونی درکم کنی من نمیخوام تو رو ناراحت کنم اما انگار نمیتونم.

همش دلتنگ میشم

گاهی دلتگ خاله یاسی - گاهی دلتنگ مامان بزرگت - ......بغل

همشه  هم دلتنگ باباتم . تا تو خونه اس یکسره پیششم و نگاش میکنم .هیپنوتیزم اما وقتی میره سرکار دلتنگی و غم و غصه کل وجودمو میگیرهههههههههههنگران

دلتنگش میشم همون لحظه  .به سر کوچه نرسیده میخوام بهش زنگ بزنم و صداشو بشنوم . اما صبر میکنم کمی بگذرهههه . وقتی سرکارش میرسه سریع زنگ میزنم و خبر دار میشم.گاهی وقتا سرش خیلی شلوغه نمیتونه زیاد باهام حرف بزنه و گاهی وقتا هم من میترسم زیادی مزاحمش باشم آخه دوستاش پیششن و میفهمن داره با من حرف میزنه .همش بهش تیکه میندازن و بهش میگن زن ذلیل و از این شوخیای مسخرهههه دیگه .عصبانی

امشب از اون شباس که سر بابا خیلی شلوغه و فقط تونستم از رسیدنش خبر دار شم نتونستم حرف دیگه ای بزنم.خیلی زود گفت:ببخش خانمی سرم خیلی شلوغه و باید قطع کنم.

دلم شکست توی خودم گریه کردم .دل شکسته دخترم این حس چیه که مامان داره .چرا هر روز بیشتر میشه . همش میدونم به خاطر توئهههههههههه. تو دلتنگ بابایی و با دلتنگیایی که داری مامان و عذاب میدی . میخوای دلتنگیت یکطرفه نباشه .

راستی خبرایی دارم برات.

چند شب پیش خواب تو دیدم.یه جورایی مثل این نینی بودی  .

خواب دیدم دنیا اومدی و خیلی خوشگل بودی  . شبیه بابا حسین بودی چشم و ابروی مشکی و پوست سفید . و موهای پرپشت مشکی داشتی

خیلی خوشگل و ناز خوابیده بودی من همش نگاهت میکردم .

صبح با صدای زنگ بابا حسینت بیدار شدم که گفت تو قرعه کشی همشهری برنده شده .....

خوابم نعمت و برکت بود ..... تو برکت زندگی  منو بابایی .

 اینم عکس بابا جونه که تو روزنامه زده بودن

 چقدر دلتنگشم

دخترم همیشه برا سلامتی بابا دعا کن من عاشقشم دعا کن عشقمون روز به روز بیشتر شه . نه فقط برای امشب بلکه برای همیشه باشه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)