اخرین روز آذرماه
سلام دختر عزیزم امیدوارم تو تو دل مامان حالت خوب خوب خوب باشه
مامان جون بازم سرماخوردم ایندفعه خیلی زیاد
اما باهمین حالم گفتم بیامو اتفاقات این هفته که گذشت و بنویسمتادختر طلام از دستم ناراحت نشه
یه مدت بود که فکر باباجون به خاطر منو تو خیلی مشغول بود . مامان جونم که تازگیا شکمم بزرگ شده و راه رفتن کمی برام سخت شده . هوام که گاهی برفیه و گاهی بارونی و گاهیم یه عالمه سوز داره
منم به خاطر همین دو هوا شدن مریض شدم
داشتم میگفتم باباجون نگران منو تو بودهمش فکرو خیال میکرد بعدشم وضعیت منو اب و هوا رو میدید بیشتر فکرو خیال برش میداشت . دلشو زد به دریا و با امید خدا رفت به خاطر منو تو دختر نازش ماشین خرید
میگفت: نمیتونستم ببینم افسانه با این حالش بیرون منتظر ماشین وایسه بعدشم چند وقت دیگه که دخترم دنیا میاد اونوقت بیشتر برامون سخت میشه .به خاطر همین دوباره خودشو تو قرض انداخت تا منو تو تو آسایش باشیم
به نظرت حالا باید چیکار کنیم
بله باید از بابا حسین تشکر کنیم