خاطره گرفتن پستونک
ذوق من گرفتن پستونک برای 10 ثانیه بعدش انداخت بیرون و جیغ زد که میمی میخوام ...
نویسنده :
افسانه
17:45
اولین نوشته در سال 1393
دخترم سال نو مبارک امشب مامان دلم خیلی گرفته و قبل از اینکه ببام برات بنویسم کلی گریه کردم و تو رو محکم بغل کردم بعد سال تحویل تو گریه کردی بابا حسین گفت جاشو خیس کرده حتما پوشکتو عوض کردم بغل بابا حسین بودی که همه شیری که خورده بودیو بالا اورد و من تنها اسمی که صدا زدم یا ابوالفضل بود خدایا چقدر ترسیدم خدا جون دخترمو سپردم به خودت خودت محافظش باش بعد سال تحویل بابا جونت رفت سر کار منو تو برا اولین بار قراره شب تنها بخوابیم اما من خوابم میادو نکه بگم نمیاد اما کمی نگرانمو ترس برم داشته دخترم سال تحویل بغل من بودی و با تعجب و از رو کنجکاوی به همه چی نگاه میکردی موقعی که صدای توپ دراومد ترسیدی و بعد که اقا خامنه ای صحبت میکر...
نویسنده :
افسانه
17:43
دیدار با بابابزرگ
معذرت خواهی از خدای بزرگ
خدای بزرگ امروز روزی بود که غم توی دلم خونه کرد و منو به حق حق وا داشت. برای یه لحظه نعمتایی که بهم دادیو فراموش کردمو و نزدیک بود ناشکری کنم و خوبی یا و محبتایی که در حقم کرده بودیو فراموش کنم. گریه دخترم افاق منو به خودم اورد و بزرگی تو رو به رخم کشید و برا یه لحظه از خودم بدم اومد. بنده ی بدی هستم زود فراموش میکنم و دیر یادم میاد معذرت میخوام ...
نویسنده :
افسانه
16:59
تشکر
خدایا شکرت میکنم به خاطر وجود فرزندم شکرت خدای بزرگ شکرت ...
نویسنده :
افسانه
16:42
روزای با تو بودن
سلام گل دخترم الان تو بغل مامان جونیو داری شیر میل میکنی هر وقت میام پای نت بشینم و از این روزای خوب با تو و بابا بودن بنویسم سریع چشمای نازتو باز میکنی و با گریه میگی بغل دخترم ماشالله روز بروز داری بزرگ میشی و کارای جدید میکنی هزار ماشالله جشم نزنم خوشگلمو تازگیا حرف میزنی اواز میخونی قربون اون حرف زدنت برم من وقتی مامان برات کتاب داستان میخونم تو هم ادَ -بدَـــــــ میکنی یا بیشتر میگی اونقَ - منم مثل خودت کوچولو میشم و مثل خودت باهات حرف میزنم . بابا جونت اگه خونه باشه میاد بغلت میکنه و بابایی -بابایی می...
نویسنده :
افسانه
17:49
خاطرات 49 روزگی افاق
سلام گل گلابم دختر خوشگلم امروز با باباجون رفتیم بیرون قرار شد ناهار بریم بیرون کباب بخوریم اخه مامان جون خیلی هوس کباب کرده بودم . باباجون چند دفعه خرید اورد خونه اما نچسبید بهم به خاطر تو خونه نشین شدم بعدا تلافی کن رفتیم بیرون چون امروز 18 فروردینه گفتم بریم برا دختر طلا شرف شمس بگیریم تا 19 فروردین که فردا باشه براش بنویسیم یدونه به اسم تو برداشتم تا پلاکش کنم و گردن خوشگلت بندازم یدونه انگشتری برا بابا حسین برداشتم یدونه هم پلاک برا امیر عباس داری میپرسی چرا برا خودم برنداشتم بابا جونت چند سال پیش برا من یه پلاک شرف شمس گرفته بود من داشتم تو و بابا جون نداشتید خوب خلاصه دختر خوبی بودی خیابونا رو نگاه میکردی و خوش میگذروندی ت...
نویسنده :
افسانه
19:44
عکسای جشن چهل روزگی و کمی از خاطرات ----
سلام دختر گلم افاق جون امروز چهل روزه که اومدی تو بغل مامان و بابا خداجون شکرت از بابات دختر خوشگل و نازی که بهمون دادی . تو این 40 روز حسابی همسرمو شناختم . روزای اول نمیدونم چش بود زیاد نمیومد بهمون سر بزنه و همش ازمون دوری میکرد من خیلی ناراحت و دلخور بودم میگفتم ما رو حتما دوست نداره که نمیاد گاهی شبا گریه میکردم اما به روش نمیوردم اما دیگه طاقت نیاوردم ... دخترم روز 4 زندگیش زردی گرفت و ما بردیمش دکتر روز 11 زندگیش بالا اورد و منو یه عالمه نگران خودش کرد روز 12 تنهایی بدون اینکه همسری پیشمون باشه بردمش دکتربهم گفت به صورت شیب دار بهش شیر بدم و اگه احیانا بالا اورد ببرم از معدش سونو بگیرن شاید خدای ناکرده ریفلکس داره روز 14 بود با...
نویسنده :
افسانه
22:30
کیک چهل روزگی
اینم کیک چهل روزگی افاق جونمه ایشالله 120 سالگیتو برات جشن بگیریم ...
نویسنده :
افسانه
22:27