آفاق آفاق ، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

زندگی دوباره مامان و بابا

دیدار دوباره مامان و بابا با دختر طلا

1392/8/26 14:14
نویسنده : افسانه
185 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر طلا مامان - خوبی عشقم . امروز دلم برات یه عالمه تنگ شده بود . اینهواااااااااااHappy Dance

من بشم فدای تو

                         اگه خار بره به پای تو

                                            من میمیرم برای تو 

 

امروز صبح مامان از 6 صبح بیدار بودم منتظر بودم تا بابا جون از سر کار بیاد و با هم بریم آزمایش گاه اخه  چند تا آزمایش داشتم 

راستی همین که ازم خون گرفت  دستم سریع کبود شد یه عالمه دردم گرفت

بابا سنگ دلت وقتی آخ منو شنید خندید بعد ازمایش گاه یه عالمه پیاده روی کردیم و یه عالمه با باباجون گل گفتیمو گل شنفتیم البته من خنده بیرحمانه باباتو تو آزمایش گاه یادم نرفتهhysteric.gif

باباجون همش حرفای خنده دار میزد و منم کله صبح قهقهه میزدمخنده

واقعا چیزایی که تعریف میکرد خنده داشت  درمورد دوستای شرکتش بود . بیشتر تعریف میکرد حتما غش میکردم قهقهه

بعد از اونهمه خنده زیر دلم یه دفعه تیر کشید یه عالمه دردم اومد و زود رفتیم خونه مامان بزرگت

بابا جون تو این روزا سعی میکنه منو بیشتر خونه مامان بزرگت ببره چون دوست نداره من تنها باشم و غصه بخورم  تا بعداز ظهر اونجا بودیم و بعداز ظهرم  منو برد پیش دکتر شهین .

خانم دکتر بعد از اینکه مامانو معاینه کرد بهم گفت برم رو ترازوووووووووو میدونی چقدر اضافه کردمممممممممم  6 و نیم کیلوووووووووووو

این یعنی من تا 9 ماهگی مثل توپ قراره گرد و قلمبه بشم

بعدشم صدای قلب تو رو گوش کرد و گفت خداروشکر هم رشدش طبیعی بوده و هم ضربان قلبش

اصرار کردم که میخوام نینیمو ببینم

آخر سر سونو نوشت و منو بابا تونستیم بیایم ببینیمت نیشخند

 

البته وقتی فهمید امروزم که دلدرد داشتم برام نوشت و گفت بزار کاملا از سلامتش مطمئن بشیم

دختر طلای- مامان قند عسلم- خوشگل مامان- جوجه 900 گرمی من  . من عاشقتم

راحت تو دل مامان دراز کشیده بودی و هراز گاهی هم یه کوچولو تکون میخوردی.

قربون اون دست و پای کوچولوت برم که دل منو تو همون نگاه اول بردی.

امروز برای اولین بار بابا حسین صدای قشنگ قلبتو شنید

نمیدونی چقدر تعجب کرد داشت سونو قبلی منو به دستیار دکتر میداد که یه دفعه دکتر صدای قلبتو گذاشت صداشم چقدر بلند بود

پیتی کو پیتی کو پیتی کو

 

مثل یه اسب دونده بدو بدو میکرد

وقتی بابا حواسش نبود صدارو گذاشت.

بابا جون اولش ترسید بعدیه لحظه خشکش زدو با دقت به صدای قلبت گوش میکرد.

ته دلش لرزید به من نگاه کرد و اروم لبخند زد یه موجی رو تو چشماش دیدم یه چیزی بود که گفتنش کمی برام سخته . نمیدونم چطور بگم یه حس خوب بود . همش چشمش به مانیتور بود تا قد و بالای تو رو بهتر ببینه.

بعد از شنیدن صدای قلبت دیگه به مامان نگاه نکرد فقط به مانیتور چشم دوخته بود منتظر بود که تو بهش چشمک بزنی یا براش بوس بفرستی

حالا نمیدونم موفق شد چشمای قشنگتو ببینه یا نه

 

راستیییییییییییییییییی

از این بابا دست و پا چلفتی تو بگم

نمیدونم والا اون قراره مواظب منو تو باشه

یا

منو تو باید مواظب بابا جونت باشیم

امروز صبح وقتی داشتیم میرفتیم آزمایش گاه  نزدیک بود بخوره زمین من با این شکم گنده نگهش داشتم.قهقهه

 

 

خیلی دوست داریم

بیشتر از مامان بابا دوست داره اینو همین امروز از نگاهش خوندم

راستی تو وقتی تو سالن نشسته بودمو منتظر بودم تا نوبتم شه یه خانمه چند باز سرفه کرد بابا جون بهم گفت برو بیرون بشین

اول منظورشو نفهمیدم بهش اخم کردم Whoop De Dooبعد اومد زیر گوشم گفت:خانمه مریضه میترسم مریض شی In Love

دوستون دارم مامان افسانه

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

دریا
29 آبان 92 16:34
سلام افسانه جونم خدا رو شکر که همه چی خوبه ان شالله آفاق رو سالم بغل میکنی و بقیه بارداریتو هم با خوبی میگذرونی عزیزم