آفاق آفاق ، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

زندگی دوباره مامان و بابا

مسافرت شمال و 18 هفتگی نینی

سلام دختر گل مامان   18 هفتگیت مبارک   امروز که اومدم به وبلاگت سر بزنم مامان یه عالمه خستگی داره آخه تازه از شمال اومدیم و خستگی راه هنوز تو تنمه . نمیدونی با بابایی چقدر مسافرت خوش میگذره ایشالله وقتی دنیا اومدی 3 تایی میریم مسافرت . البته الانم که تو دل مامانی یکسره حواسمون بهت بود .مامان که توی راه همش یا با تو یا با بابا حسین درمورد تو حرف زدم. بابا حسین خیلی راضی به نظر میرسید انگار از اینکه توهم باما تو این مسافرتی خوشحال بود. باباجون خیلی آروم رانندگی میکرد تا  تو اذیت نشی همش هواسش به تو بود و البته مراقب مامانی هم بود همش حالمو میپرسیدو .........از حال خودم بگم توراه همش به بابایی میگف...
18 آبان 1392

تکون خوردن افاق

سلام دختر گلم خداروشکر که خوبی امروز مامانو 5 صبح از خواب بیدار کردی خونه مامان بزرگت لالا بودم که با لگد تو از خواب بیدار شدم دیگه نتونستم بخوابم تو هم همش برای مامان دلبری میکردی همچنان خودتو کش و قوس میدادی که وقتی به شکمم نگاه کردم دیدم شکمم اندازه پات زده بیرون مثل کوه شده بود انقدر ذوق کردم برات که خدا میدونه خدا تو رو برای منو بابا حفظ کنه وقتی کار امروزتو برا بابا حسین تعریف کردم همچنان به دل مامان نگاه میکرد منتظر بود تا تکون بخوری و ببینه . اما تو خیلی زبل تر از اونی. اصلا تکون نخوردی .گفتم ببین دخترم لالا کرده وقتی من بخوام بخوابم حتما بیدار میشه . همونم شد الان که شبه و وقت ا...
18 آبان 1392

24 هفتگی آفاق

سلام دخترطلای مامان . خوبی تو دل مامان . جات خوبه .بهت خوش میگذره . امروز اومدم تا بهت تبریک بگم   24 هفتگیت مبارک   عزیز دام ماشالله داری بزرگ میشی . الان که تو دل مامانی تکونات روز به روز داره بیشتر میشه و مامانو روز به روز بیشتر عاشق خودت میکنی.                                                            فقط 16 هفته  ب...
12 آبان 1392

حال و روز مامان

سلام دختر طلای مامان امشب مامانت کمی دلتنگه همش دلم میخواد گریه کنم . نمیدونم این چه حالیه که من دارم . نمیدونم میتونی درکم کنی من نمیخوام تو رو ناراحت کنم اما انگار نمیتونم. همش دلتنگ میشم گاهی دلتگ خاله یاسی - گاهی دلتنگ مامان بزرگت - ...... همشه  هم دلتنگ باباتم . تا تو خونه اس یکسره پیششم و نگاش میکنم . اما وقتی میره سرکار دلتنگی و غم و غصه کل وجودمو میگیرههههههههههه دلتنگش میشم همون لحظه  .به سر کوچه نرسیده میخوام بهش زنگ بزنم و صداشو بشنوم . اما صبر میکنم کمی بگذرهههه . وقتی سرکارش میرسه سریع زنگ میزنم و خبر دار میشم.گاهی وقتا سرش خیلی شلوغه نمیتونه زیاد باهام حرف بزنه و گاهی وقتا هم من میترسم زیادی م...
12 آبان 1392

دوست دارم دخترم

سلام دختر گل مامان .سلام قند عسلم . مامان جون دلم برادیدنت تنگ شده همش میرم عکس سونوتو نگاه میکنم و آرزو میکنم بازم زودتر بیام دیدنت و تو هم یه عالمه بزرگ شده باشی. دیشب عکستو به بابابزرگت نشون دادم .خوشگلیاتو دید .کلی ذوق کرد و خندید و گفتم باباخوشگله گفت معلومه که خوشگله . خیلی خوشحالم . من میدونم وقتی تو هم دنیا بیای عاشق بابا بزرگت میشی چون خیلی مهربون و دوست داشتنیههههه نینی گلم مواظب خودت باش مامان همیشه هواتو داره میبوسمت  1000000000000000000000000000000000000000000000000000 ببین چقدر دوست دارم هیچ وقت از بوسیدنت خسته نمیشم   ...
8 آبان 1392

بدون عنوان

سلام نفس مامان   خوبی گلم نمیدونی مامان چقدر نگرانت بودم .چند شب پیش وقتی بابایی خونه نبود و منو تو دوتایی یه عالمه شام خوردیمو یه عالمه میوه خوردیمو یه عالمه شکلات زنجبیلی خوردیم مامان یه دفعه حالم بد شد .   تک و تنها تو خونه ..........وای باید چکار میکردم .خیلی ترسیده بودم فقط نگران تو بودم .میترسیدم تو خدای ناکرده چیزیت شده باشه  میترسیدم ناراحت شده باشی و ..........هزاران فکرای منفی و بد   همش گریه میکردم و اسم خدارو میاوردم به تو گلمم میگفتم مواظب خودت باش میگفتم که نگرانتم و مامان و ............. وای نمیتونم فکرشو کنم شب خیلی سختی بود هم برا من هم برا تو. هرچی دنبال تپش قلب یا...
8 آبان 1392

22 هفتگی طلا مامان

سلام طلا مامان 22 هفتگیت مبارک الان تو 22 هفته است تو دل مامانی و روزبهروز دارم بیشتر احساست میکنم. تازگیا یه طوری لگد میزنی که از جام میپرم ترس برم میداره بعد تازه به خودم میام که دختر طلا داره صدام میکنه بعد یه عالمه نازت میکنم و باهات یه عالمه حرف میزنم     شنبه 27 مهر رفتم سونو و دخترمو تو مانیتور نگاه میکردم اقا دکتر بهم گفت مشخص نیست دختره یا پسر بیشتر شبیه دخترههههههه گفتم : دختره گفت : از کجا میدونی . پاهاشو کاملا بسته و امکان پسر بودنش زیاده گفتم : مامانم کله گوسفند برام باز کرد گفت دختره دکتر من گفت : بزار دقیق ببینم لجش درامده بود چند بار به سمت چپ و راست رف...
8 آبان 1392

بدون عنوان

سلام نفس مامان   مامان زیاد حالم خوب نیست .کمی بیحوصله م . تو هم تو این هفته نزاشتی مامان یه خواب راحت بکنه . همین که مامان میخوابه تو شروع میکنی به رقصیدن. مامان قربون دختر رقاصش بشههههههههههههههههه. از اینور بیخوابی و از طرف دیگه یه طوری شدم چه جور بگم همش میخوام الکی گریه کنم و نمیدونم شاید افسرده شده باشم اما گاهی وقتا از روی خوشحالی هم گریه میکنم . بهونه میخوام تا گریه کنم . چند روز پیشا دلم برا خاله یاسی تنگ شده بود بااینکه دیشبش پیشش بودم اما یه دفعه دلم براش پر کشید و گریم گرفت . خیلی حساس و زود رنج شدم . بابا جونتم تا میتونه منو بیرون میبره اما خوب همش که نمیشه آخه اونم خسته میشه...
8 آبان 1392